Join us on May 24 for a concert and visual arts activity - just for adults! Find out More
(English audio only)
در حقیقت، من به آنجا متعلق نبودم. اما سالهای کودکی من، هرچند غمانگیز بودند، به من کمک کردند بفهمم حرفهای زنندهای که درباره ظاهر من میزدند، نتوانست من را بشکند. از مرداب «پورت کوکیتلام» (Port Coquitlam) سردرآوردم که جنوب محل تولدم بود. جایی که خیلی سریع با بیرحمی شکارچیان آشنا شدم. در شبی سرنوشتساز، دیدم که دوستانم، دو غاز وحشی بیپروای زیبا، تیر خوردند و کشته شدند. روز بعد، سگهای درنده آمدند و بوکشان دنبال زیباییهای بیشتری برای شکار کردن بودند. آنها اما من را خیلی راحت نادیده گرفتند. حتماً چون خیلی زشت بودم از من چشم پوشی کردند، من به یک دیوار یادبود تعلق نداشتم. من برای پرسه زدن در تنهایی، آزاد بودم.
و روزهای من تبدیل شد به مجموعهای از پرسهزنیهای بیهدف و رفتن به جاهایی که من را نمیخواستند.
مثل تجربهای که در آن خانه کج و کوله داشتم. یواشکی وارد یک گروه عجیب و غریب شدم: یک خانم مسنی نزدیکبین، یک گربه مغرور و یک مرغ از خودراضی که من را بهطور مشروط پذیرفتند، به شرطی که بتوانم صدای خرخر گربه را درآورم یا تخم بگذارم. مسخره بود. واضح بود که به آنجا هم تعلق نداشتم، اما همانجا بود که یادم آمد در چه چیزی مهارت داشتم… یادم آمد مادرم میگفت شناگرم، درسته؟! من عاشق آبم! آره! آن خانه دیوانهوار را ترک کردم و به سمت رودخانه راه افتادم!
(English audio only)