View our 2024/2025 Program Guide to register for our upcoming season. View the Guide
(English audio only)
من را به نام جوجه اردک زشت میشناسند و قبل از این که کسی اصلاً بداند زندگی من به کدام سو پیش میرود، این لقب را روی من گذاشتند. فکر میکنم قبلاً این چنین بود که شبیه هر چه بودید، اسم همان را روی شما میگذاشتند، و به همین دلیل است که این نام را به من دادند. از مرکز هنرهای نمایشی Place des Arts متشکرم که به من اجازه داده است داستان خودم را بگویم. بودن در این سرزمین، امتیاز بزرگی است، گرچه اگر بخواهم روراست باشم، ترجیح میدهم در آب زندگی کنم… به این موضوع هم خواهیم رسید.
من جوجه اردک زشت هستم که با ضمیر «او» شناخته میشوم. پیامدهای زندگی من در حقیقت بسیار تکاندهنده هستند، پس سعی میکنم شما را با دلایل و علتها خسته نکنم. من در شهر «کوکیتلام» (Coquitlam) بزرگ شدم و زیر برگهای سبز و درخشان یک بیدمشک با گل بنفش خاردار به دنیا آمدم. مادرم که اردک جوان بیقراری بود، در آن تابستان دوازده تخم گذاشت و دوازده جوجه اردک را بزرگ کرد. پدرم را جایی پیدا نکردم. من آخرین جوجهای بودم که از تخم بیرون آمد. با بقیه جوجه اردکهایی که همگی واقعاً ناز بودند شباهتی نداشتم و در نهایت من را جوجه زشت نامیدند. بااینحال، مادرم مشوق من ماند و یادم میآید با صدای بلند به هر کسی که گوش میداد میگفت، «شاید مثل بقیه ظاهر خوبی نداشته باشه، اما اگه به چشم خوبی نگاه کنیم، آنقدرها هم بد نیست و روزی میرسد که مهارت خودش را نشان بدهد.» بهنظرم چون از بقیه بهتر شنا میکردم، مادرم من را تشویق کرد. دلِ مادر! همه عاشق خواهرها و برادرهای دوست داشتنی من بودند و آنها تقریباً همراه با همه افراد در اجتماع اطرافم، من را مسخره میکردند وشکنجه میدادند. زیبای نفرتانگیز بودند! اما دختری که غذایمان میداد از همه بدتر بود. یک روز چنان لگد محکمی به من زد که خیلی ناراحت و عصبانی شدم. فرار کردم و دیگر هرگز برنگشتم.
(English only audio)